میخواهم و میخواستمت ، تا نفسم بود می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود عشق تو بسم بود که این شعله بیدار روشنگر شبهای بلند ققسم بود آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود دست من و آغوش تو هیهات ، که یک روز تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود بالله ، که جز یاد تو ، گر هیچ کسم است حاشا ، که بجز عشق تو ، گر هیچ کسم بود سیمای مسیحایی اندوه تو ، ای عشق در غربت این مهلکه فریاد رسم بود لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم رفتم ، بخدا گر هوسم بود ، بسم بود " فریدون مشیری "
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.